مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مهدیار یه دونه

پروژه از شیر گرفتن

گل پسرم، یکی از نگرانی های مامانا از جمله من پروژه شیر گرفتن بود، البته جنابعالی که شیر خشک می خوردی و به شیشه شیرت یه جورایی وابسته بودی و وقتی می خواستی بخوابی حتما باید شیر می خوردی و تو طول شب هم چندبار برای شیر بیدار می شدی تا اینکه تو خرداد ماه 95 تصمیم گرفتیم (من و مادر جون) که طی روز شیر کمتر بهت بدیم، یه نوبت صبح یه نوبت ظهر خوابیدنی و یه نوبت شب که البته شبا زیاده روی می کردی و بله........صبحها هم که...بعلهههه یه روز هم تو خونه مادرجون تمام شیر خشکتو ریختی زمین و این بهونه ای شد که وقتی ددون(شیر) می خواستی می گفتیم یادته ریختی زمین دیگه نداریم باید بخریم...خدا را شکر زیاد اذیت نشدی اوایلش که باید چندتا قصه بهت می گفتم و چندبار ر...
24 خرداد 1395

مسافرت به ساری خرداد 95

مهدیار عزیزم.. از ششم خرداد تا نهم خرداد 95 با پدر جون و مادر جون رفتیم خزرآباد ویلاهای وزارت کشاورزی.. حسابی دد رفتی و تجربه اول بار دیدن دریا واسط جالب بود و شنهای کنار دریا واست خوشایند بود و دمپایی هاتو از پاهات در می آوردی و تو شنها دراز می کشیدی..اما هر کاری کردیم تو آب نرفتی ..با دست اشاره می کردی و می گفتی "آب نه"...قربوووووونت برم ...
12 خرداد 1395
1